چمدانت را میأورم حبیبم
میدانم...
و ما بر کنارههای ایستگاه ایستادهایم...
تو منتظر مرد دیگری
و من میدانم و چمدانهایت را حمل میکنم
تو با مرد دیگری به سفر خواهی رفت
میدانم...
من چیزی نخواهم بود
مگر بادبزنی چینی که گرمای تابستان را
از تو دور میکند
و پس از گرما آن را دور میاندازی
همچنان میدانم که...
نامههایی که به تو نوشتهام...
چیزی جز آیینههایی نیستند...
که تنها غرورت را در آن به تماشا مینشینی
با این حال
من چمدانهایت را میآورم
چمدانهای عشقت را
خجالت میکشم
سیلی به زنی بزنم
که در چمدان دستهسفیدش
قشنگترین روزهایم را حمل میکند
نزار قبانی
***
چون بغضم و با شکست نسبت دارم
با هرچه خراب و مست نسبت دارم
من حس غریب رفتن از خویشتنام
با هر چمدانبهدست نسبت دارم
میلاد عرفانپور
پینوشت: از من ناراحت نباش میپرسم گاه و بیگاه میپرسم درک میکنم خودخواهی نمیکنم زیبایی را محبت را و بزرگی را نگاه عمیقت خشم تو و افسردگی من نوشیدنی آخرمان به تلخی اسپرسو هرگز نمیگذارم اگر جام زهر تنها جام زهر و تنها برای من تو باید شیرین شوی و شیرین بمانی خدا در لابهلای قرآنت و در دانههای تسبیحم وزیدن مثل باد و امید امید امید حتی امید بعد از نا امیدی امید باشد به قیامت اتصالی امید...
کلمات کلیدی : یک عاشقانه دشوار